محل تبلیغات شما
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ــ کودکانه و ساده و روستایی. من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم. آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم. آن لحظه‌ای که خاکستریِ گذرایِ زمین در میانِ موجِ جوشانِ مه، رطوبتی سحرگاهی داشت. آن لحظه‌ای که در باطلِ اباطیلِ دیگران نیز، خرسندیِ کودکانه‌ای می‌چرخید. لحظۀ رنگینِ نِ چای‌چین، لحظۀ فروتنِ چای‌خانه‌های گرم در گـذرگـاهِ شب، لحظۀ دستِ بـاد بـر گیـسوانِ تـو، لحظۀ نـظارتِ سرسختـانۀ ناظـری ناشناس بـر گـذرِ

خلوتکده‌ای زیرِ نورِ چراغ برق

بازگشت، همه چیز را خراب می کند.

بُـعدِ پـانـزدهـم

لحظۀ ,لحظه‌ای ,دوست ,می‌خواستم ,بـر ,گـذرگـاهِ ,آن لحظه‌ای ,لحظه‌ای که ,دوست داشتن ,چای‌خانه‌های گرم ,فروتنِ چای‌خانه‌های

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها