محل تبلیغات شما
حقیقت این است که نمی‌دانم چرا با وجودِ نزدیک شدن به پایانم، بازهم دغدغۀ تدفینِ حرف‌های وجودم باقی‌ست! می‌خواستم بنویسم چندروزی است که لـب‌هایم به گفتنِ هیچ حـرفـی باز نشده‌اند. یک شبی لال شدن را خواستار شدم و حالا به این مهم رسیده‌ام. لال شدم، تنهـاتـر شدم. انقدر تنهـا که نفهمیدم صـورتم از چه زمانی میـزبـانِ لبخنـدی بی‌جـان و بی‌دلـیـل شد. لبخنـدی که هنـوز جرأتِ تماشا کردنش را پیدا نکردم اما می دانم که هست و صاحبِ یک دنیـا حـرف! می‌خواستم بنویسم مـی‌توانم

خلوتکده‌ای زیرِ نورِ چراغ برق

بازگشت، همه چیز را خراب می کند.

بُـعدِ پـانـزدهـم

لال ,می‌خواستم ,بنویسم ,یک ,لبخنـدی ,شدم ,است که ,می‌خواستم بنویسم ,بی‌جـان و ,لبخنـدی بی‌جـان ,میـزبـانِ لبخنـدی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه با نشاط